rvhk_nama

یا مصوِّر

rvhk_nama

یا مصوِّر

rvhk_nama

هو الذی یصورکم...
علاقه شخصی یک طلبه به عکاسی و طراحی








ِ

بایگانی
آخرین مطالب

اربعین نامه 8

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۳۲ ب.ظ


روز اول حرکت ما به کُندی سپری شد نزدیکی های غروب در جاده اصلی نجف به کربلا و آخرین محله های شهر نجف رسیدیم.در حال حرکت با افراد زیادی  روبرو شدیم که از زائرین ملتمسانه دعوت می کردند تا شب را برای صرف غذا و استراحت به منزل آنان بروند. در میان آنان زن و مرد و جوان و نوجوان و کودک دیده می شد و هر کدام به طریقی سعی داشتند تا توجه زوار را جلب کنند. دعوت بسیاری از آنها را رد کردیم دوست داشتیم از هوای خوب نزدیک غروب بهره ببریم و پیاده روی کنیم هنوز راه زیادی نرفته بودیم که به علت مریضی های مختصری که پیش آمده  بود تصمیم گرفتیم جایی برای استراحت  و تجدید قوا برای پیاده روی فردا پیدا کنیم.منتظر ماندیم تا یکی از مردم مهربان عراق از ما به عنوان زائر به منزلش دعوت کند. با همراهان چند صلوات هدیه به حضرت سلمان فارسی کردیم و با هم گفتیم اولین نفری که ما را دعوت کند دعوت او را می پذیریم! دوباره حرکت کردیم چند متری بیشتر نرفته بودیم که مرد عراقی به همراه نوجوان پسری از ما خواست تا برای صرف غذا  و استراحت به منزل او برویم جناب آقای ابوحیدر که بعد ما اسم او را یاد گرفتیم  ازما خواست  به آن طرف خیابان برویم تا بوسیله اتومبیلش  ما را به منزلش برساند چون قرار گذاشته بودیم دعوت اولین نفر را بپذیریم  بدون هیچ قید و شرطی دعوت او را پذیرفتیم. یک خانواده یزدی که پشت سر ما حرکت می‌کردند  آنها هم  دعوت او را پذیرفتند و با ما همراه شدند همین که سوار اتومبیل آقای ابوحیدر شدیم یک ماشین قراضه و قدیمی با صندلی های پاره و درهایی  که از داخل باز نمیشد روبرو شدیم در دل خود گفتم امشب معلوم نیست چه منزلی در انتظار ماست با این ماشینی که آقای ابو حیدر دارد حتماً خانه خیلی فقیرانه ای دارد.وپذیرایی بسیار ساده ای از ما خواهد کرد اما خوشحال و امیدوار به همراه آقای ابو حیدر پس از گذشتن از چند خیابان و کوچه خاکی به درب منزل او رسیدیم باورم نمیشد  این منزل زیبا و مجلل  برای آقای حیدر با این ماشین قراضه باشد وارد خانه ابوحیدر شدیم. پسر ایشان آقای حیدر که دانش اموز کلاس نهم است به همراه پسر عموهایش به استقبال ما آمدند و اقای ابوحیدر برای دعوت از زائرین بیشتری به سمت مسیر پیاده روی برگشت. حیدر به همراه پسرعموهایش با دستگاه ماساژ خستگی ما را حسابی از بین بردند.و پا و بدنمان جان تازه ای گرفت.

حیدر پسر خوب و مهمان نوازی بود که دوست داشت در آینده علوم اسلامی را فرا بگیرد. من از او برای تحصیل در حوزه علمیه در ایران  دعوت کردم اما او دوست داشت در عراق و حوزه علمیه نجف درس بخواند. جناب ابو حیدر که یک پلیس عراقی بود به همراه خانواده مهربانش از ما پذیرایی  و با اصرارفراوان  لباس های ما را شستند خشک کردند و اتو  زدند. با شام خوشمزه ای هم از ما پذیرایی کردند. اقای ابو حیدر چند زائر از مشهد را هم به جمع ما اضافه کرد که با پیشنهاد آن عزیزان در منزل ابوحیدر زیارت عاشورا و روضه برگزار کردیم.

خلوص در نوکری اهل بیت و زحمت و غلامی آنها بدون هیچ چشم داشتی، درسی بود که ما از خانه ابوحیدر به همراه خود سوغات آوردیم. و ادامه حرکت را همراه با  جمعیت در حال حرکت به سمت کشتی نجات امام حسین علیه السلام برای پناه بردن از غرق شدن در فتنه های تاریک آخر الزمان ادامه دادیم.


#کربلا #نجف #اربعین


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی